Wednesday, October 8, 2014

عمیق ترین جای دنیا

به گمانم آدمی یک روز ، یک جا این حس را درک میکند
آن روز ممکن است آدمی روی بالکن طبقه ی نمیدانم چندم خانه اش دست به چای نشسته باشد
ممکن است در یک روز سرد زمستانیِ اوایل بهمن ماه در ایستگاه اتوبوس منتظر کسی باشد
ممکن است پشت چراغ قرمز صد شصت ثانیه ای عذاب آور آن سه راهه ای که زمستان اش همیشه از بهارش قشنگ تر است منتظر باشد
یا ممکن است موقع حساب کردن نارنگی های اواسط پاییز با آن میوه فروشی خیابان روبرویی باشد
این را میخواهم بگویم 
که وقتی این حس به سراغتان می آید ، جا ، مکان یا حال مشخصی ندارد
در تمامی این لحظات ناگهان ممکن است خود را درمانده بیابد
حسی است مثل ترس ، ترسی که آمیخته شده است با کمی سردرگمی
حس اینکه چقدر غمگین هستید ، اینکه تا چه اندازه با غم خو گرفته اید
چه چیزی اینطور شما وغم را انداخته است توی مخلوط کن وهمتان میزند ؟

بعد به چیزهای دیگر فکر میکنید ،
به اینکه آخرین روز خوبی که در آن احساس خوشحال بودن داشتید کی بوده است ؟
از آن روزهایی که آرزو میکنید هر یک ساعت اش اندازه یک روز بگذرد !
به این فکر میکنید که آخرین باری که واقعا خنده تان گرفته بود کی بود ،
از آن مرگ خنده هایی که میخواهد نفس آدم را بند بیاورد
از آن خنده هایی که اشک آدم را در میاورد ، از آن خنده هایی که صورت آدم را گل می اندازد
به آخرین باری که ادای خندیدن را در نمیاوردید ..
میخواهید یاد بیاورید آخرین باری که دوست داشتید زودتر فردا شود کی بوده است ؟
به اینکه آخرین باری که خودتان را خوشگل دیدید ،
آخرین باری که از نگاه کردن به خودتان سیر نمیشدید
به آخرین دفعه ای که تا سر گذاشتید رو بالش چشمانتان غرق خواب شد
به آخرین گریه ای که حداقل میدانستی پشت اش سبک شدن است
به خیلی چیزها فکر میکنی ،
وبعد انگار بدنتان بی حس میشود ، یکجور احساس خلسه ، یک جور بی وزنی
انگار که دیگر هیچ چیز در دنیا نمی تواند قدرت این را داشته باشد که بیش از این غمگین تان کند
مثل اینکه تازه نیمه ی دیگری از خودتان را شناخته باشیدو باورش کنید 
نیمه ای که تا به حال هر لحظه انکارش میکردید
و بعد آرام زیر لب به خودتان میگویید ، راستی ؟ واقعا چه چیزی در دنیا مرا ناراحت میکند
انگار آخر دنیا که میگفتند دقیقا همینجاست که ایستاده ای .

میدانی احساس میکنم این روزها در عمیق ترین قسمت یک اقیانوس ،
در تاریک ترین نقطه اش چهار زانو نشسته ام ،
و همچنان که به تاریکی بی کران بالای سرم نگاه میکنم
دیگر هیچ ترسی از غرق شدن ندارم
چون اینجا عمیق ترین جای دنیاست
عـمـیـق تـریـن جـای دنــیــا ...

#پویان_اوحدی





No comments:

Post a Comment