دیشب رفته بودم خرید ، ماشینم رو جرثقیل زد برد پارکینگ ..
اومدم دیدم نیست ، رفتم تا پارکینگ که بیارمش بیرون ،
گفتن دیروقته ، نمیشه ، برو فردا صبح بیا
یه نگاه بهش کردم ، بین اون همه ماشین تک تنها مونده بود ،
هی بهم میگفت منو ببر با خودت ، منو ببر با خودت ،،، اما نتونستم !
صبح که داشتم میرفتم ،
حس پدری رو داشتم که داره میره پسرش رو از بازداشگاه بیاره بیرون ،
وقتی آوردمش بیرون احساس کردم دیگه اون ماشین سابق نیست ،
یاغی شده ، پرخاشگر شده ..
سعی میکنم این اشتباه رو دیگه سر بچه م تو زندگی آیندم مرتکب نشم !