Sunday, November 28, 2010

زمونه !

 عصر بود ، هوا ابری ، سوار تاکسی بودیم. یه مردی بود چهل و چند ساله ، که حوالی میدون می‌خواست پیاده بشه ...؛

از عقب دستشو دراز کرد کرایه رو بده ، راننده پرسید: « یه‌ نفری ؟ »؛

گفت :  « زمونه یه‌نفره‌ام کرد.. نبودم »؛ 

و پیاده شد ...؛

Friday, November 26, 2010

چه میفهمند !!

اتوبان‌ها چه می‌فهمند
از اندوه مردی تنها

Thursday, November 25, 2010

بعضی روزها !

   ... این‌جوری‌هاست که بعضی روزها را باید تنها گذراند و پیاده‌روی در خیابان‌ها را به هم‌نشینی با دیگران ترجیح داد و راه رفت و فکر کرد و خیال بافت و حوصله‌ی سررفته را برگرداند سرِ جایش و بعضی روزها را باید تنها گذراند و هیچ‌جا به‌اندازه‌ی خیابان‌های شلوغ به‌دردِ تنهایی نمی‌خورد وقتی آدم‌ها فقط به رفتن فکر می‌کنند و رسیدن و خیال‌شان هم نیست که یکی از همین آدم‌های کناردست‌شان پیاده‌روی را به هم‌نشینی با دیگران ترجیح داده و دارد خیال می‌بافد و خوش است که حوصله‌ی سررفته دارد برمی‌گردد سرِ جای خودش ... ؛

 
بعضی روزها را باید دور از چشمِ دیگران بود و تنهایی به آن کافه‌ی دنجِ همیشه‌خلوتی رفت که هنوز شُکرِخدا کسی پیداش نکرده و هنوز می‌شود وقت‌های تنهایی را در آن گذراند و لیوانِ چای برگاموت و کیکِ بلژیکی سفارش داد و روی صندلی‌های لهستانی‌ِ کافه لم داد و دفترچه‌ی قرمز را باز کرد و ورق زد و هر خط و هر جمله‌ای را دوباره خواند و فکر کرد که این جمله را چه‌روزی نوشته‌ام و آن‌روز یک غروبِ پاییزی بوده یا ظهری زمستانی و چای را کم‌کم نوشید و کیک را کم‌کم خورد و از تُردی‌اش کیف کرد و دست‌آخر رسید به جمله‌ای که بعید است بشود فراموشش کرد ...؛

بعضی روزها را هم باید ماند توی خانه و این سرمای خوشی را که از راه رسیده به جان خرید و به‌جایش چای بهارنارنجِ تازه‌دم نوشید و کتاب‌های کهنه‌تر را دوباره ورق زد و ورق‌های کهنه‌ی این کتاب‌ها را دید که روز‌به‌روز دارند زردتر می‌شوند و بین این کتاب‌ها به یکی برخورد که متبرّک است به نام و امضای عزیزی که حالا نیست و رفت سروقتِ صفحه‌ی اوّل و دید که با خطِ خوشش چی نوشته و این نوشته بعدِ این‌همه سال هنوز می‌تواند احوالِ آدم را عوض کند و یادش بیندازد که روزها همیشه شبیه امروز نبوده‌اند ...؛

گاهی وقت ها !!

گاهی وقت ها از هزاران کیلومتر اونور تر چیزهایی رو می تونی احساس کنی که حتی وقتی زل می زنی به طرف مقابلت و توی بغلش میگیرتت باز کمبودش رو احساس می کنی.. بازحس میکنی یه چیزی کم داری ..؛


گاهی وقت ها بدجوری دلت هوای کسی رو می کنه ..هوای اونی که بدون مزه مزه کردن حرفات بشینی براش از همه چی و همه جا حرف بزنی ..؛
از بی پولی .. از تنهایی .. از خستگی .. از شادی.. از رقصیدنت .. ازآرزوهات .. از تصمیمات .. از حرف هایی که به کسی جز خودت نمی تونی بزنی.. از غصه هایی که آخرش هم با هم به همه ی دردا بخندین و بگین لق همه ی دنیا.. فقط خودم و خودت رو عشقه..؛


و دلت قرص باشه که اون هست و تو هستی و زندگی .. کسی که وقتی باهاشی خودتی .. خود ِ خودت .. بدون هیچ سانسوری . هیچ نیازی نیست برای اینکه بشناسیش یا بشناستت زمین و زمان رو به هم ببافی.. چیزی از خودت کم و زیاد کنی ...؛
کسی که وقتی باهاش حرف می زنی .. قلبت شاده .. چشمات می خنده .. کسی که مثل هیچ کسی نیست ..؛
کسی که می تونه حتی با یک اس ام اس ساده ی "ساکت شو بذار ببوسمت" می تونه تمام خستگی های روزانه ات رو از تنت بیرون ببره ..؛
گاهی وقت ها ..؛
پدر آدم در می آید با این گاهی وقت ها ..؛
.. این روزها دلم  برای " کسی " تنگ است

نیستی !!

یادته ؟ یادته من خیره بودم به درخت خرمالو ؟


 یادته چقدر خنگ بودم اون روزا ؟؟! یادته چقدر سرد بود و من بی خیال همه دنیا با یه لا پیرهن واستاده بودم او یه دونه خرمالو رو روی آخرین شاخه درخت نگاه میکردم .. یادته میگفتی مثل بچه احمق های خنگ شده بودی با اون نگات ..
 انگار که نمیخواستم از خیر اون یه دونه خرمالو هم بگذرم ...
یادته هندس فریمو کش رفته بودی ؟! یادته من و تو حتی سلام هم نداشتیم باهم ، چطور با خودت کنار اومدی که برش داری و به من نگی ...
یادته میگفتی دلیل آشناییمون میخواستی باشه ؟
!یادته پولیورتو دادی بهم که سردم نباشه و با خیال راحت نگاه کنم اون خرمالو رو ؟!
 یادته چقدر قهقه میزدم ؟ یادته از خنده ی من خندت میگرفت ؟
 یادته کل راه پیاده میومدیمو وقتی تاکسی زیر پامون ترمز میزد بهش پوزخند میزدیمو میگفتیم اومدیم که راه بریم .. اومدیم که دست همو بگیریم ؟ اومدیم که خیس بشیم ..
میخوام ببینم یادت هست موقع خواب بهم میگفتی خجالتی ؟
 یادته خورشید لامسب از پنجرت که سلام می داد ما به فحش میکشیدیمش ؟
یادت هست تو زمستون پنجرت از این سر تا اون سر باز بود باز میگفتم گرمه ؟!
یادته سر سفره غذا نمیخوردم مگر اینکه تو لقمه می گرفتی برام ؟!
یادته همیشه انگشت تو رو هم گاز میگرفتم باش و خنده میکردی میگفتی خل نکن انگشتمو کندی و دفعه بعد خودت انگشتتو میذاشتی که باز گازش بگیرم ؟ ؟!
یادته همیشه به موهات حسودی میکردم ؟!! یادته وقتی داشتم شونشون میکردم یه سره فحش میدادم خدارو که چرا موهات اینقدر خوشگله ؟
یادته رو پات میخوابیدم بعد که سرمو میذاشتی رو بالش بیدار میشدم ، میگفتم چرا ؟ میگفتی پاهام خواب رفت بیشرفـــ ؟!میدونی همه چیز الان تغییر کرده .. هر کی دورمون بود با جفتش پریده ..
اونم چه پریدنی ..
نیستی که ببینی ..
آی نیستی که ببینی تک و تنها جه جونی میدم با غم و غصه ...
نبودی که رفتنت رو ببینی ...
نیستی که ببینی وقتی کسی نیست برات لقمه بگیره چه حالیه ... 
نیستی که ببینی هر تاکسی بهم میرسه بهش نه نمیگمو سوار میشم ..
نیستی که ببینی حتی تو تابستون هم سردمه .. 
نیستی دیگه بی معرفت ، نیستی ..
نیستی که ببینی درخت خرمالو رو از ته زدن ... 
نیستی که ببینی چطوری روزها به تنه ی قطع شده اش خیره میشم ...نیستی ..
بدجورم نیستی !!
کاش گوشیم هیچ وقت هنس فری نداشت !!