Tuesday, October 14, 2014

گفتن یک " نه "

با احتیاط نه بگویید !
گاهی اوقات ، در زندگی آدم های دور برتان روزهایی وجود دارد که شب کردن اش به تنهایی صبر ایوب میخواهد
میدانی انگار هر ثانیه اش اندازه ی یک ساعت سونای خشک میگذرد ،
این روزها دقیقا دمویی از جهنم اند
هر چقدر هم خودت را بپیچانی ، سر که می چرخانی میبینی فقط چند دقیقه ی ناقابل گذشته است ،
گاهی اوقات فکر میکنی مبادا این ساعت بی مروت باطری تمام کرده است
اصلا انگار ساعت با تو شوخی اش گرفته باشد ،
روزهایی که کلافه ای ،
مثل آدمی که ده دقیقه است میگرن اش تمام شده کلافه ای ،
و عبث ترین کار ممکن در دنیا این است که بخواهی تنها از پس این روزها بر بیایی !
انگار سالگرد روزی است که هیچوقت نباید بیاید ، سالگرد روزی که هیچوقت منتظر اش نیستی
حاضری هر کاری که ممکن است انجام دهی ، هر کوهی را که گفتند اینور و آنور کنی
که فقط آنروز را تنها نباشی ، آن روز را با یک نفر باشی که حواست را پرت کند
اصلا کسی باشد که حواست را بگیرد و پنجره ی رو به خیابان را نیم باز کند و حواست را پرت کند بیرون
روزهایی که در خانه مصرانه راه میروی ، از اتاق به سالن ، از سالن به حال ، و دوباره از حال به اتاق
آنقدر تند این مسیر را تکرار میکنی که اگر همسایه ساختمان روبرویی از روی بیکاری در حال تماشا کردن تو باشد فکر میکند که زده است به سرت ، یا اینکه گمان میکند چیزی گم کرده ای که اینطور مصرانه دنبالش میگردی
همیشه روزهایی هست که آدم های دور برتان نمیتوانند تنهایی از پس اش بر بیایند
نه اینکه آنها ناتوان باشند ، نه .. این روزها بیش از اندازه زورشان زیاد است

به نظرم نه گفتن مقوله ی پیچیده ای است
نباید به همین آسانی از آن عبور کرد ،
بعضی جاها باید صبر کرد ، در چشم های طرف نگاه کرد ،
اصلا باید دید این آدم که روبروی من ایستاده است طاقت نه شنیدن را دارد یا نه ؟
چقدر دیگر توان ادامه دادن دارد ،
شاید این آخرین نه ای است که میتواند بشنود و بعد نابود میشود
بعضی نه گفتن ها آنقدر حیاتی است که خودمان هم نمیدانیم ،

" نه " علیرغم جُسه ی کوچک اش کلمه ی است بسیار حیاتی !
با احتیاط نه بگویید ،
شاید آنروز شما قرار است فرشته ی نجات کسی باشید
همین. 

#پویان_اوحدی



2 comments:

  1. شاید شما آخرین امید یک نفر باشید در آن روزِ خاص، درست یک قدم مانده به سقوط کامل.

    ReplyDelete