Wednesday, December 24, 2014

ماندن !

به نظرم آدمی دردناکترین حس در دنیا را زمانی تجربه خواهد کرد ،
زمانی که چیزی را به دست می آوری که میدانی روزی آن را از دست خواهی داد
میدانی یکی از سخت ترین و عجیب ترین کارهای دنیا دوست داشتن چیزی است که میدانی روزی دیر یا زود میرود
میدانی اصن بعضی چیزها در دنیا می آیند که بروند
شاید خودشان هم نمیدانند به کجا اما انگار از یک جایی به بعد دیرشان میشود
ژست آدم هایی را دارند که همیشه چشم شان به ساعت اشان است و همیشه در تکاپوی رفتن
از آن آدم هایی که وقتی به هر ساعتی در دنیا نگاه میکنند تو در دلت آشوب به پا میشود
میدانی که این رفتن ، شاید رفتن آخر باشد
میدانی که قماری که کرده ای را ممکن است دو دستی ببازی 
و فقط بتوانی به آهسته ترین شکل ممکن آخرین رفتن اش را تماشا کنی
به نظرم ماندن پای چیزی که میدانی رفتنی است از مقدس ترین نوع های ماندن است
میدانی بنظرم همیشه دو نوع از ماندن ها جاودانه میشود
ماندن پای چیزی که ماندن را بلد نیست
و ماندن زمانی که به شدت دلت رفتن میخواهد
یادم می آید که در دوران بچگی یک سنگ جادویی داشتم ، همیشه فکر میکردم که بعد ها و سالیان سال سنگ شانس ام قرار است مرا بارها و بارها نجات دهد ، همه ی آن سال ها جایش روی میز کنار تختم بود ، هر روز صبح چشمانم بعد از بیداری اولین چیزی را که میدید سنگ شانس ام بود ، نمیدانم کی و کجا بود ، اما یک روز صبح که از خواب بیدار شدم سنگم دیگر آنجا نبود ، همیشه فکر میکردم که خودش گذاشت رفت  تا من چیز های بیشتری در زندگی تجربه کنم ، حالا سال ها زیادی گذشته است ، اما من همچنان هر روز صبح که بیدار میشوم ناخودآگاه فکر میکنم که باید سنگ شانس ام را ببینم ، بعد از بیداری چشم هایم به عادت چند ثانیه ای به دنبال سنگ میگردند و بعد یادم می آید که سنگ شانس ام سال های سال است که رفته ،
این را میخواهم بگویم آدمی به یک سنگ ، 
بـــه یــک ســنــگ هم عادت میکند ، 
سنگی که سفت است ، جان ندارد ، حرفی نمیزند ، فایده ای هم ندارد ، صرفا یک سنگ است
اما آدمی به یک سنگ هم عادت میکند
امان از روزی که جای آن سنگ با یک آدم عوض شود .
امان .



Tuesday, December 23, 2014

شش.

بدترین قسمت بعد از سلب اعتماد 
تلاش کردن برای جلب اعتماد مجدد است .