Friday, April 6, 2012

بچگی هایم

خونه یکی از فامیلا بودیم ، یه پسر شش ساله داشتن ،
کل زمانی که اونجا بودیم رو روی دسته مبل دراز کشیده بود ، 
پاهاش رو هم انداخته بود رو باباش
بعد خیره شده بود کارتون میدید ، هی کارتون میدید ، هی چرت میزد
مست خواب بود ، اما نمیخوابید ، من کل زمان مهمونی رو بهش خیره نگاه میکردم
بلند شدیم که بریم ، 
رفتم یه بوسش دادم گفتم یه کاری بکن که بزرگ نشی ، همینجا بمون
من یه بار این اشتباه رو کردم الان مثه سگ پشیمونم ..
بهم گفت باشه 

کاش سعی اش رو بکنه !
کاش موفق بشه ...

یک نفر

یه نفر رو میشناسم چند سال پیش رفت تو خودش
و دیگه برنگشت

بدون روح

یه جایی هست که میرسین بهش
یا تسلیم میشین و یا روحتون برای همیشه میمیره
اگه رسیدین به اونجا تسلیم بشین
بدون روح دوبار میمیرید ..

..


هارد اکسترنالی که نهصد و چهل گیگش فیلمه
و بیست مگ ش آهنگ
روایت از اتفاقی ترسناک میکنه

سه شنبه ها


دوم دبیرستان بودم ، یه معلم جغرافیا داشتیم ، 
قد کوتاه ، مو و ریش سیبیل جو گندمی
قیافه آرومی داشت ، هیچوقت صداش بالا نمیرفت ، 
پرخاش نمیکرد ، تنبیه نمیکرد ، امتحان سخت نمیگرفت
یادمه کلاسش سه شنبه ها زنگ اول بود ، 
عادت داشت هر موقع میومد تو کلاس به مدت بیست دقیقه هیچ حرفی نمیزد ، 
رو میزش مینشست ، پنجره رو باز میکرد به بیرون نگاه میکرد ،
عمیق نگاه میکرد ، خیلی عمیق ... 
انگار اصن تو اون لحظه ها اینجا نبود !
من همیشه تخت آخر مینشستم ، 
یه روز که طبق معمول معلممون اومد تو کلاس و رفت تو همون حالت ،
این بغل دستی ما که آدم بسیار شری بود ، با یه صدای واضحی گفت :
باز این دیوانه اومد شروع کرد ..
معلم برگشت سمتم نگام کرد ، گفت بیا اینجا .. 
رفتم پیشش تا خواستم بگم آقا من نبودم ، حرفم رو برید گفت میدونم تو چیزی نگفتی اما میخوام یه چیزی بهت بگم ،
تو زندگی جاهایی هست بسیار مرتفع ، جاهایی هست بسیار پست !
در هر دو جا وقتی زود تر از موعد برسی کارت سخت میشه ، 
نه کسی هست و نه کمکی !
نه زیاد بفهم ، نه خودت رو به حماقت بزن !
من دیوانه نیستم پسر و یه روزی اینو میفهمید !
سنی نداشتم اون موقع ولی عجیب منو درگیر کرد ، هر سه شنبه یاد حرفش میوفتم !
وسط ترم از مدرسه مون رفت ..

تاکسی ها


یه زمانی دلخوشیمون این بود که تاکسی بگیریم ، دو تایی بشینیم صندلی جلو
محکم تو بغل هم باشیم ..
افسوس که حالا نه تو هستی و نه رو صندلی جلوی تاکسی ها میشه دو نفره نشست

سال نو مبارک

اونجایی ش که همه ی این سال ها میگذره ، ولی تو نمیگذری ..

چهارشنبه سوری

وسط این همه شلوغی و سر صدای چهارشنبه سوری
بری پیشش ، یه ته پیک ویسکی بزنی بیوفتی رو مبل ، 
موهاشو باز کنه بیاد بهت بغل بده
پتو بپیچی دور خودتون ، خونه ساکته ساکته ، اما در گوشی حرف بزنی باش
بعد دو تایی بلند بلند بخندین ، بوی موهاش مستت کنه ، 
صدای دور ترق تروق چهارشنبه سوری هم بیاد
بگه واستا برم فلان چیز رو بیارم ، بگی خفه شو عمرن نمیزارم جایی بری
اونم سفت تر خودش رو بچپونه تو بغلت ، 
ماچ ت کنه از اون گاوی هاش ، از اون صدا دارا
اون جوراب بپوشه اما تو نه ، 
گوشی در بیاره دو تایی با هم انگری برد بازی کنین ، هر مرحله یه ماچ
عادلانه نیست ، تو بگی هر مرحله دو تا ماچ ، اونم قبول کنه ...
یه نخ سیگار رو دو نفره بکشی ، 
هی چش تو چش همدیگه رو نگاه کنی ، از اون نگاه ها
حرف به اندازه کافی بوده ، فقط نگاه باشه ، فقط نوازش باشه ، 
فقط آرامش باشه
این یه چهارشنبه سوری معرکه س ...
همین

اسم

برای هر کسی یه اسم تو زندگیش هست که تا ابد در هر جایی بشنوتش ،
ناخودآگاه بر میگرده به همون سمت
من همونجام

غم


بیچاره غم
اگر من نبودم چقدر تنها میشد ..