Friday, May 29, 2015

من بلدم دروغ بگویم !

مثلا اگر روزی همین برنامه آمریکن تلنت بخواهد در ایران برنامه برگزار کند و من یکی از شرکت کنندگان آن باشم ،
وقتی که رفتم روی استیج پشت میکروفن می ایستم و منتظر میمانم از من بپرسند تلنت شما چیست پسر جان !
بعد صدایی در گلو صاف میکنم و میگویم : دروغ گفتن جناب ! من بلدم دروغ بگویم ، خوب هم دروغ بگویم ! من توانایی این را دارم که سال های سال دروغ بگویم ، آنقدر دروغ بگویم که دیگر حال خودم هم از خودم به هم بخورد ، آنقدری که یکجایی یکنفر دست مرا بکشد و توی صورتم فریاد بزند و بگوید بس کن رفیق ، بس کن ، تورا قسم به آن چیزی که میپرستی اش بس کن ، ببین چه به روز خودت آوردی !
زمانی که گریه دارد امانم را میبرد طوری به روی شما میخندم و با تبسم میگویم چطوری خوشتیپ ، که شما همه چیز را در آنی فراموش کنید و با ذوق زدگی خاصی جواب چطوری خوشتیپ مرا بدهی و به کل فراموش کنی که آدم روبروی شما فقط سی ثانیه تا گریه فاصله دارد .
زمانی که برای بار آخر دارم آدم روبرویم را در آغوش میگیرم و نگاهم به آنور گیت فرودگاه است ،
وقتی که میگوید کاری نداری ،
من هزاران کار نیمه کاره ام را میگذارم روی طاقچه ی دلم و میگویم نه قربانت گردم ، رفتی آن دور دورها به رسم کار دنیا بی معرفت نشوی فلانی جان ، مراقب خودت باش تورا به خدا ، طوری توانایی اش را دارم که اینها را آنقدر واقعی بگویم که حتی آدم روبرویم فکرش هم نماند پیش منی که هزاران هزار کار ناتمام با او داشتم ولی تصمیم گرفتم که لال و مبهوت رفتنش به آنور گیت های آن غمخانه را نگاه کنم .
قربان من توانایی این را دارم که در بدترین دقایق زندگی ام تبسم کنم و آنقدر آرام و ساکت رفتار کنم که حرص خودم هم از این همه خویشتن داری افراطی در بیاید ،
قربان من هیچوقت طرفدار خداحافظی نبوده ام ، هیچوقته هیچوقت ،
اما همیشه آنقدر استادانه و بدون ذره ای اضافه کاری خداحافظی کرده ام
روی برگردانده ام
و مسیر بعدی زندگی ام را در پیش گرفتم که در هیچ فیلم درامی هم نظیرش را پیدا نخواهید کرد .
بله قربان ، حالا که خوب فکر میکنم در تمام این سال ها تنها کاری را که توانستم در اوج مهارت انجامش دهم همین دروغ گفتن بوده است ! شما نمیدانید با این دروغ ها چه خیانتی به خود و  دیگران کرده ام ! چه جنایتی !
میدانید قربان من فکر میکنم دروغ گفتن فقط در راست نگفتن خلاصه نمیشود ، دروغ میتواند گاهی به شکل های دیگری هم در بیاید ، مثل سکوت کردن ، آنقدر زیاد بوده که حسابش از دستم در رفته است ، حساب جاهایی که باید حرف میزدم ، باید دهن باز میکردم ، باید خود را مبرا میکردم از همه ی آن چیزی که داشت به من نسبت داده میشد ، از همه آن چیزی که میشنیدم و میدانستم حتی یک کلمه اش هم درست نیست ، اما در عوض من چه کار کردم قربان ؟ سکوت ! سکوتی مملوء از دروغ !
جایی که گریه داشتم ، خندیدم
جایی که آسمانم ابری بود ، آفتابی شدم
جایی که تنهایی امانم را داشت میبرید ، دور خودم را شلوغ نشان دادم
جایی که باید ناراحت میشدم و راه رفتن در پیش میگرفتم ، ناراحتی ام را ریختم درون خودم ، بخشیدم و باز هم ماندم
و در نهایت
جایی که باید میمردم ، اشتباه کردم و زنده ماندم
زنده ماندنی لبریز از دروغ
تماشاگرانی که پشت داوران مسابقه نشسته اند بلند میشوند و برای تلنتم کف و سوت میزنند
 و من با عجیب ترین حال ممکن در دنیا استیج را ترک میکنم .

#پویان_اوحدی #BuriedP



Friday, May 15, 2015

Tuesday, May 12, 2015

رفتن از نوع دوم

رفتن آدمی دو جور است ،
یک جورش این است که فقط از پیش تو نمیرود ، از پیش همه میرود ، میرود جایی که پدربزگم همیشه میگفت بهتر از اینجاست ، جایی که آرامش و ابدیت در یک مسیر موازی با سرعت صد و هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکنند
جایی که مطمئنم اگر وجود داشته باشد پدربزرگ را هم با همان لبخند های جاودانه اش در خود دارد
رفتن یک جوری مثل زانو درد عذاب آور دوران بچگی می ماند بعد از یک روز تمام فوتبال بازی کردن سرکوچه
دردی که نمیدانی کجایت را دارد ویران میکند اما آنقدر درد دارد که توان ایستادن را از تو میگیرد
تحمل ات را محک میزند ، 
درمان ندارد ، زخمی است که جایش همیشه میماند ، شاید بعدها دردش کم شود یا از بین برود ، اما جایش همیشه باقی میماند
این جور رفتن ها سخت است اما زمان تو را آرام میکند ، میدانی به جایی سفر کرده است که حداقل خدا مراقبش است ، میدانی یکی آن بالا هست که هوایش را دو دستی داشته باشد ، 
دل ت نمیماند ، 
نگران نمیشوی ، 
خُب خدا آنجاست دیگر ، پیشش هست ، میدانی که در آرامش ابدی است ،
میدانی که کسی دست ش نمیرسد تا اذیت اش کند .
اما نوع دوم رفتن ، دردناک تر است ،
رفتنی که هیچوقت دوست نداری باورش کنی
رفتنی که رفتن است اما فقط از پیش تو ، نه از پیش همه ..
میرود جایی که فقط تو دیگر آنجا نیستی ، جایی که نگرانش میشوی
جایی که همه ی دست ها به او میرسند ، همه ی دست ها به غیر از دست تو
جایی که دلت میماند ، نگران میشود ، جایی که دلت هر روزش را شور میزند و دق میکند
میرود جایی که تو نمیدانی کجاست اما دلت همیشه آنجاست
میرود و تا ابد هر کجای دنیا ، هر لحظه کسی اسم ش را صدا کند ناخداگاه برمیگردی به همان سمت
برمیگردی چون هنوزم امید داری به دیدنش
امید داری که هنوز هم یک روز اتفاقی دم همان آبمیوه گیری سر چهارراه با خود خودش کله به کله بخوری
امید داری که شاید یک روزی راه گم کند و توئه سال به سال گمشده را پیدا کند
این نوع رفتن بدترین نوع کابوس در بیداری است
او میرود در حالی که در ذهن تو میماند
 او میرود و تو روزی هزار بار آدم ها را شبیه او میبینی
او میرود در حالی که روز به روز در تو واقعی تر از قبل ترها میشود
و آیا میدانی جدا کردن باغبان از باغی که سال های سال مراقبش بوده یعنی چه ؟
رفتن ..
رفتن از نوع دوم
چیزی است مترادف همان آخر دنیا ..

#پویان_اوحدی #BuriedP

Saturday, May 2, 2015

کوران زمان

میخواهم این را بگویم که آدم ها ، همه ی آدم ها ، در زندگی تغییر خواهند کرد ،
با ثبات ترینشان ، مهربان ترینشان ، منطقی ترینشان ، احساسی ترین ها ، وفادار ترین ها ، جدی ترین ها
همه ی آدم ها روزی خود را چنان به کوران تغییر خواهند سپرد که حتی باورتان هم نشود ، 
این تغییر در دست زمان است ، کافی است به آدم ها زمان بدهی ، مثلا بگویی فلانی جان بیا این دو سه سال را بگیر و هر چه دلت میخواهد با این دو سه سال انجام بده ، این چند سال مال خودت است ، اختیارش را داری
و بعد منتظر بمانید و ببینید این زمان چه بلایی سر آدمی که روبروی شما ایستاده است می آورد !
آدم هایی در زندگی ام وجود داشته اند ، دارند ، که وقتی نسخه ی حال حاضر شان را میگذارم در کنار نسخه ی چند سال قبل شان احساس میکنم که باید از کنار این آدم فقط پا به فرار بگذارم ، احساس میکنم دو عدد پا که دارم  دو تای دیگر هم قرض بگیرم و تا جایی که میتوانم فرار کنم .
گاهی اوقات سعی کرده ام تا به هر زبانی که شده هشدار یا ندایی بدهم که آخر فلانی جان تو که اینطوری نبودی ، چرا داری اینطوری میشوی ، بیا همان آدم قبلی باش ، چه اصراری است به این همه تغییر ، اما بعد تر ها چیز های دیگری فهمیدم ، فهمیدم که قدرت زمان خیلی خیلی بیشتر از قدرت حرف های من است و این مجابم کرد که سکوت کنم و صرفا یک تماشا گر باشم .
در زندگی ام با حقیقت های تلخ زیادی روبرو شده ام ، حقیقت هایی که هر کدامشان باعث شد یک تکه از خودم را دور بریزم ، حقیقت هایی که باعث شد زندگی برایم دیگر جلوه ی سابق را نداشته باشد ، حقیقت هایی که درون مغزت یک سونامی بوجود می آورد و بعد دیگر آدم سابق نخواهی شد ، حقیقت های تلخ زیادی را به چشم دیدم اما همیشه فکر میکنم تلخ ترین حقیقت این بوده است که فهمیدم تغییر آدم ها در کوران زندگی ، در کوران سال ها ، امری است اجتناب ناپذیر ، اتفاقی است خارج از کنترل من یا شما ، اتفاقی است که فقط میتوانی تماشایش کنی و بی نهایت غمگین شوی ..
میدانی برایم مثل این میماند که نشسته ام به تماشای شهاب سنگی که دارد می آید تا زمین را نابود کند ، من میدانم چه اتفاقی قرار است که بیوفتد اما هیچ کاری از دستم بر نمی آید جز تماشای این نابودی !
همه ی آدم ها تغییر میکنند ، تبدیل میشوند به چیزی که شاید حتی یک دقیقه اش را نشناسید و شما فقط و فقط مجبورید که این حقیقت را تماشا کنید .

حقیقت این است که زمان همه ی آدم ها را تغییر میدهد ، دوست داشتنی ترین ها را برایت تبدیل به یک غریبه خواهد کرد ،
باور و قبول این حقیقت ، تحمل اش را برایتان راحت تر خواهد کرد ، فقط همین و همین .

#پویان_اوحدی #Buriedp