Wednesday, November 18, 2015

فرق

در این سال ها درد های زیادی را تجربه کردم ، دردهای زیادی را در زندگی به چشم دیدم ، دردهایی که حتی با مرهم هم مدت ها طول میکشید تا آدمی آن را از یاد ببرد ، دردهایی که زمان هم در بهبود آنها کند عمل میکرد ، دردهایی که آدم را بیچاره تر از همیشه روبروی خودش قرار میداد ، دردهایی که آدم را هر یک روز به اندازه ی چند ماه پیرتر میکرد
 

اما بنظرم یک درد از همه ی این دردها سهمگین تر و بی رحم تر بنظر آمد ،
درد فرق نکردن ، فقط همین ؛ فرق نکردن

دردی که به جان آدم می افتد و برای آدمی معنی فرق را از بین میبرد ،
فرق نکردن مثل بقیه ی دردها نیست ، آرام آرام جلو میرود ، کارش را آهسته آهسته پیش میبرد ، آنقدر آرام و پیوسته که محال ممکن است خود آدم هم از آن بویی ببرد ، ذره ذره همه چیزت را محو میکند ، تا به حال شده است برایتان فرق نکند ؟
حتما میپرسید چه چیزی فرق نکند ؟ همه چیز !
هر آنچه که در تخیل لعنتی ذهن من و شما جا میشود

مثل لحظه ای که دیگر برایت فرق نمیکند که پنجشنبه پاییزی خود را خواب باشی یا در بهترین نقطه ی شهر یا در بین انبوهی از آدم هایی که تو را به اسم کوچک صدا میزنند
مثل لحظه ای که دیگر برایت هیچ فرقی ندارد گوشی ات خاموش باشد یا روشن
مثل لحظه ای که دیگر برایت فرقی نمیکند که بخواهی از آن خراب شده ای که تحمل اش روز به روز سخت تر از دیروز میشود ساعت یک به خانه برگردی یا هشت غروب ،
مثل همان صبحی که برایت فرقی نمیکند که میتوانی چند ساعت بیشتر بخوابی یا کمتر
مثل لحظه ای که برایت فرقی نمیکند نگاه هایی که به سمتت پرتاب میشود از روی نفرت است و یا علاقه
مثل لحظه ای که متوجه میشوی برایت هیچ فرقی نمیکند که تمام این سال ها که دارد میرود ، هیچوقت حتی یک ثانیه اش هم بر نمیگردد
مثل لحظه ای که کنار گذاشتن آدم ها برایت میشود مثل تا کردن لباس های زمستانی ات برای چمدان کردنشان تا زمستان سال بعد
مثل لحظه ای که برایت فرقی نمیکند راه خانه در ساعت چهار صبح طولانی تر شود و یا نزدیک تر
مثل لحظه ای که دیگر برایت فرقی نمیکند کسی بداند و بفهمد که در درونت چه جنگ عظیمی در حال برپا شدن است ، جنگی به بزرگی جنگ هفت اقلیم
مثل لحظه ای که دیگر فرقی نمیکند امروز کجا و کدام قسمت از تقویم است ، بس که هر چه در تقویم این سال ها اتفاق میوفتد پوچ و بی ارزش است
مثل لحظه ای که دیگر دلت برای نداشتن عکس های دو نفره و چند نفره نمیسوزد
مثل لحظه ای که یادت نمی آید آخرین باری که دلت یک تماس طولانی تلفنی میخواست کی بوده است

جایی میخواندم که بدن آدمی تا چند واحد درد را احساس میکند و به آن واکنش نشان میدهد ، اگر درد از آن واحد معین پایش را فراتر بگذارد شوکی به بدن وارد میشود و به واسطه ی آن بدن دیگر درد را احساس نمیکند ، از آنجا به بعد آدمی دیگر درد را احساس نمیکند ، تعریفی از درد برایش قابل درک نیست ، از آنجا به بعد آدمی نمیفهمد چه بلایی به سرش می آید و تا آنجایی ادامه میدهد که درد بخواهد تمام اش کند ، فکر میکنم فرق نکردن دقیقا همین کار را با روح آدمی انجام میدهد ، وقتی برایت معنی فرق کردن از بین برود خودت میمانی و خودت ، دنیا آنقدر برایت دکوری میشود که دیگر نمیدانی کدام اش خوب است و کدامش بد ، کدامش تورا خوشحال میکند و کدامش تورا ناراحت ،


و من فکر میکنم برای آدمی اگر این پایان داستان نباشد میتواند جایی باشد حوالی همان آخرها و پایان ، همان جایی که تابلو های بزرگ " اینجا آخر خط است " را میتوان به وضوح هر چه تمام تر در کنار جاده نظاره کرد.
و بالاخره آدمی روزی به خود می آید و میبیند که دنیا برایش شده است مجموعه ای بزرگ از فرق نکردن ها ، مجموعه ای کامل که آدم را هل میدهد به سمت تنهایی بزرگ تر
تنهایی ای که تنها خدا میداند تا چه اندازه بزرگ و محصور کننده است
همین ..

کانال تلگرام : Telegram.Me/PouyanOhadi
#پویان_اوحدی #BuriedP

https://instagram.com/pouyan.ohadi
https://www.facebook.com/BuriedP

Sunday, November 1, 2015

56 هفته

گاهی اوقات از روی بیکاری به عکس های قدیمی نگاه میکنم ، اولش فقط برای چند دقیقه است ، شاید از روی بیکاری و شاید هم از روی بی حوصله گی ، اما وقتیکه به هوش می آیم میبینم ساعت هاست لابه لای خروارهاخروار عکس دارم غلت میزنم
 

اینستاگرام از همان ابتدا بنای تاریخ نگاری عکس هایش را بر حسب هفته گذاشت ، انگار میدانست که تاریخ دقیق یک عکس را دانستن برای آدمی تا چه اندازه میتواند خرد کننده و دردناک باشد ، البته اینکه میگویم دردناک را صرفا زمان باید برایتان ثابت کند ، انگار اینستاگرام از همان ابتدا میدانست که آدم ها آنقدر جنبه و دوام ندارند که بدانند خاطراتی که حالا در گورهای دسته جمعی خوابیده اند تا چه اندازه میتوانند بُرنده و تیز باشند

چند شب پیش ، درست در لحظه ای که دست به هر کاری میزدم که بتوانم لحظه ای زودتر از شب گذشته به  استقبال خواب بروم در اینستاگرام عکس های قدیمی را وارسی میکردم ، عکس هایی که دست رنج روزهای خوبِ سال های دور بود ، در میان همه ی آن عکس ها یک عکس برایم بی نهایت تامل بر انگیز بود ،  عکس تقریبا مربوط میشد به 56 هفته ی پیش ، از لباسی که بر تن دارم میتوان فهمید که اواخر شهریور است ، آن روز را خوب به یاد دارم ، صبحی بود آفتابی با تابش به اندازه ی آفتاب ، از آن آفتاب هایی که وادارت میکند که هوا را بی وقفه تحسین کنی ، از آن هوا هایی که اشتهای عکاسی کردن را درونت زنده میکند ؛ از آن صبح هایی که یکی اش را داشتن کافی است تا کل هفته را با بشکن و وارو سر کنی
از تمام وجنات عکس میتوان فهمید که به تمام آدم های داخل عکس خیلی خوب و خوش گذشته است ، انگار که همه یشان متفقول قول قبول دارند که یکی از بهترین صبح هایی است که میتوانستند در زندگی شان شروع اش کنند  
 

حال 56 هفته گذشته است ، 56 هفته ی ناقابل  
من به این فکر میکنم دنیا دارد به کجایش می رسد که آدمی برای این همه تغییر ، برای این همه وارونگی ،  برای این همه دوری ،  برای این همه غریبگی ،  برای این حد باور نکردنی فراموشی فقط 56 هفته را لازم دارد ، 56 هفته ی ناقابل
میدانی فکر میکنم گاهی برای اینکه بدانیم و بفهمیم زندگی و سرنوشت چقدر بی رحم و غیر قابل تصور است لازم نیست به سونامی فلان کشور نگاه کنیم ، لازم نیست فاجعه ی گسل های بزرگ در آن سوی دنیا را زیرو رو کنیم ، میدانی فکر میکنم تنها کافی است گذر زمان و تغییر روابط و آدم ها را بگذاریم در یک طرف معادله ی ذهنمان و بعد این را بفهمیم که زندگی گاهی تا اندازه میتواند قصی القلب و باورنکردنی رفتار کند
فکر میکنم آنجایش برای آدمی دردناک تر جلوه کند که برای این مقدار تغییر و دگرگونی فقط 56 هفته لازم بود ، فقط 56 تا
وقتی به عکس و چهار نفر داخل عکس نگاه میکردم حس های زیادی به سراغم آمد
 

اما عجیب ترین و نادر ترین حسی را که داشتم تجربه میکردم حسی بود شبیه این که فکر میکردم این عکس از همان اول هم وجود نداشته است ، طوری که انگار عکس را با یک برنامه ی ادیت ساخته باشند یا مثلا عکسمان از دنیای موازی دیگری به اینجا رسیده باشد آنقدر که حجم زیاد تغییرات مرا دچار سرگیجه کرده بود
میدانی بنظرم هیچ چیز به اندازه این نمیتواند بد و ویران کننده باشد که روزی یک عکس
فقط و فقط یک عکس
به تو ثابت کند که هیچوقت نمیتوانی روی آدم ها حساب کنی ، حتی به اندازه 56 هفته
پنجاه و شش هفته ی ناقابل
همین.



#‏پویان_اوحدی‬ ‪#‎BuriedP‬ ‫#‏اینستاگرام‬ : https://instagram.com/pouyan.ohadi/ ‫#‏کانال_تلگرام‬ : www.telegram.me/PouyanOhadi