Wednesday, February 16, 2011

این روزها بــا هــم باشید ، باهم تا آزادی

موشی درخانه تله موش دید ، به مرغ وگوسفند و گاو خبرداد همه گفتند :
تله موش مشکل توست بما ربطی ندارد ...
ماری درتله افتاد و زن خانه راگزید ،
ازمرغ برایش سوپ درست کردند ،
گوسفندرابرای عیادت کنندگان سربریدند ؛
... گاو را برای مراسم ترحیم کشتند و
تمام این مدت موش درسوراخ دیوار مینگریست و میگریست ...؛
 

Monday, February 14, 2011

برات پیش اومده ؟

بدترین لحظه زندگی آدم میدونی کی میشه ؟!

یه روز صبح از خواب بلند شی و اصن ندونی واس چی زنده ای ...
تا قبل از مرگش ، هیچگاه بزرگ خاندان نبود