Tuesday, September 29, 2015

دنیایی به اندازه چهار ساعت

نمیدانم با کدام برنامه در سیستم تان آهنگ گوش میدهید ، با کدام تکنولوژی کنار آمده اید ، با کدامشان رفیق ترید و با کدامشان قهر قهر ، اما من از جت آدیو لذت میبرم ، سال هاست که باهم رفاقت میکنیم ، من از او راضی هستم و فکر میکنم او هم از من راضی باشد ، باهم آهنگ های زیادی گوش داده ایم ، بارها مرا به بغض وا داشته ، بارها لبخندی از روی خاطره روی لبانم نشانده ، بارها او خوانده است و من سیگار کشیده ام و بارها دنیا را برایم جور دیگری ساخته است ، این را میخواهم بگویم که رفاقت ما کهنه و مردانه است
در جت آدیو یک گزینه وجود دارد بنام Repeat a-b
کار این قسمت از وجود رفیقمان این است که به شما اجازه میدهد که قسمت مورد علاقه یتان را در یک آهنگ پشت سرهم گوش کنید ، از ثانیه فلان تا فلان آن آهنگ معروف که در روز بارانی جاده ی آن پاتوق همیشگی مان با آن پل چوبی خنده دارش گوش میدادیم ، میدانی این اختیار را به تو میدهد که بقیه آهنگ را رها کنی به حال خودش و تو فقط در همان چند ثانیه مورد علاقه ات زندگی کنی
میدانی فکر میکنم زندگی هم باید مثل همین جت آدیوی خودمان می بود ،
میدانی فکر میکنم باید میتوانستم زندگیمان را در همان شبی که ساعت سه ، چهار صبحش به دنبال شام بودم نگه میداشتم ، در همان شبی که پله های لعنتی ساختمان برایم میلیون ها بار زیاد تر از قبل جلوه میداد و احساس میکردم هزاران پله ی دیگر فاصله دارم تا به همان دری برسم که قرار است به روی تو باز شود ،
همان شبی که بهترین موقع بود برای نگاه های دزدکی ، نگاه هایی که تو هرگز متوجه شان نبودی و من درست در زمانی که تو فکرش را هم نمیکنی آنقدر با دل سیر نگاهت میکردم که جای خالی همه ی روزهایی که دنیا نمیگذاشت کنارم باشی را پر کنم
شبی که غذا خوردنت را میتوانستم از فاصله ی سی سانتی نگاه کنم ، فاصله ای که انگار برای انقدر کم شدنش باید با تمام دنیا میجنگیدم ، برای اینکه کیلومتر ها بشود سی سانت ناقابل
همان شبی که تو روی همان مبلی که انگار قالبش را گرفته بودند برای تو زانو در بغل نشسته بودی و چنان تند تند از هر چیزی حرف میزدی که آدم حاضر بود به دست و پای ساعت خانه بیوفتد که فقط ذره ای آرام تر جلو برود ،
شبی که اضطراب روشن شدن پنجره آنطرف آشپزخانه اَمان آدم را میبرید ،
آنجایی که میگفتی قبلا این را برایت تعریف کرده ام یا نه ؟ و عقل من با هیچ منطق لعنتی در دنیا جور در نمی آمد که بگویم بله ، آخر میدانی گاهی آدم میتواند صد ها بار یک چیز تکراری را بشنود و شنیدنش دقیقا همان لذت بار اول را داشته باشد .
باید یکطوری میشد که میتوانستم آن خنده های لعنتی از ته دلت را چند بار پشت هم میدیدم ،باید آن لحظه ی کشیدن دستم به سمت خودت برای نشان دادن چیزی که ابدا دیگر حواسم به آن نبود را چند با زندگی میکردم ،

بالا زدن آستین هایت ،
برخورد نگاهم با حجم موهایی که باز و بسته اش هر دو یک لطف را دارد
بلاتکلیفی انتخاب مابین نیم رُخ با تمام رُخ ات
آدم دلش میخواست همه ی اینها را هزاران بار تکرار کند
میدانی فکر میکنم که زندگی باید همچین قابلیتی را میداشت ، باید میشد زندگیمان را در همان چهار ساعت نگه میداشتم ،
آن چهار ساعت ارزش بیشتر از یکبار زندگی کردن را داشت ،

افسوس ، افسوس که زندگی همین کار ساده را هم نمیتواند انجام دهد
افسوس که دنیا هرگز نتوانست چیز عادلانه ای باشد
و افسوس که هیچ دانشمندی در دنیا درک نمیکند که آن چهار ساعت چه دلیل قانع کننده ای برای اختراع ماشین زمان میتوانست باشد
همین

#پویان_اوحدی #BuriedP
#اینستاگرام : https://instagram.com/pouyan.ohadi/