Tuesday, January 20, 2015

هشت.

و یک فرق بسیار بزرگ وجود دارد بین گفتن خداحافظ
و آخرین خداحافظ
که کاش آدمی هرگز آن را نفهمد ،
هرگز .

Sunday, January 18, 2015

هر روز میبینمش .

هر روز میبینمش ،
در چشمانش که خوب نگاه میکنم حجم وسیعی از یک سوگواری بزرگ تکنفره را به وضوح میبینم
رانده و گم شده است ، درون چشمانش یکی از نادرترین نوع های غم  تلئلو میزند که بصورت دیوانه کننده ای با یک آرامش عجیب آمیخته شده است ، طوری که تو را وادار میکند به چشمانش با مکث بیشتری نگاه کنی ..
کمتر دیده ام که بخواهد بصورت طولانی و ممتد به چیزی نگاه کند ، یک جوری که فکر میکنی اکثر چیزهای دنیای پیرامونش را سال های سال است که دیده
و یا اینکه ، اصلا هیچکدامشان را نمیبیند ،
یک جوری که انگار همه چیز برایش از آن اعجازِ لذت بخش نگاه اول گذشته است !
انگار خیلی مدت است که دیگر نمیتواند به همه ی آن چیزی که میبیند و میشنود به چشم یک چیز با ارزش نگاه کند ، حالت نگاه اش طوری است که آدم فکر میکند غروب جمعه هفته ی بعد قرار است دنیا به پایان برسد و این مابین فقط اوست که از همه چیز خبر دارد  و به طرز مصرانه ای دارد رازداری میکند !
حالش طوری به نظر میرسد که انگار میتوانی در درونش از هر چیزی که فکرش را بکنی پیدا کنی ،
آنقدر که همه چیز را در درون خودش ریخته ،
از هر جای دنیا که بر سرش آوار شد تنها به درون خودش پناه برد و سعی کرد که در همانجا آرام بگیرد .
وقتی مشغول فکر کردن است میتوانی تصویر آدمی را ببینی که از میان هزاران جنگ داخلیِ درونش تا الان زنده بیرون آمده است . کمتر دیده ام که در مورد چیزی بخواهد بیشتر از یک خط توضیح دهد ،
نه اینکه جوابش را نداندها ، یا مثلا توضیح چیزی که میگوید در حد یک خط باشد ، نه ..
او تبدیل اش کرده به یک خط ، فقط و فقط یک سطر ،
یک سطر ناقابل .
انگار که تمام دنیا ، برایش اندازه ی یک خط است ، نه بیشتر و نه کمتر
از آن دست آدم هایی که حاشیه نشین نشد و همیشه رفت به سراغ اصل مطلب ، هر روزی که گذشت فقط و فقط به تنهایی اش اضافه شد ، همه ی ریز و درشت هایی که دیگران گفتند را شنید و دم نزد ، اما باز هم همیشه رفت به دنبال اصل مطلب .
آز آنهایی که هر چیز ساده ای باعث خندیدنش نشد ، از آنهایی که لبخندشان را اسراف نکردند ،
از آنهایی که احساس شان را سرراهی خیرات نکردند و گذاشتنش برای روز مبادا ..
میدانی آدم هایی در دنیا هستند که " پایان " آنها را نمیترساند ،
این آدم ها بارها بارها به پایان فکر کرده اند و ذره ذره آن را بلد شده اند ،
و حقیقت این است که
آدمی ، از چیزی که بلد شده باشدش دیگر نخواهد ترسید .

هر روز میبینمش
هر روز توی آینه ی قدی کنار پذیرایی




Wednesday, January 14, 2015

هفت.

" از اول توضیح دادن " همیشه سخت ترین و وحشتناک ترین کار دنیا بوده .