Tuesday, March 29, 2011
Saturday, March 26, 2011
Thursday, March 24, 2011
گــریــه !
دلـت کــه گــرفـتـه بـاشـــد
با صدای دســتـفــروش دوره گرد هم گــریــه می کنی چه برسد به ....
با صدای دســتـفــروش دوره گرد هم گــریــه می کنی چه برسد به ....
ایـــمـــان ..
بــه کـفـر مـن نـتـرس !
نــه ، کـافــر نمیشوم هــرگــز ...
زیرا بــه نمیدانمهای خود ایــمــان دارم ...Monday, March 21, 2011
Sunday, March 20, 2011
هم اکــنـون ..
خدا مرا از بهشت راند و از زمین ترساند ...
شما مرا از زمین راندید و از خدا ترساندید ...
شما مرا از زمین راندید و از خدا ترساندید ...
هم اکنون در کنار شیطان آرامیده ام ، نه مرا از خود می راند و نه از خود می ترساند !!
پس به این نتیجه رسیدم که گناه کردن از روی اختیار و با لذت ،
بهتر از ثواب کردن به اجبار و از ترس است ...پس به این نتیجه رسیدم که گناه کردن از روی اختیار و با لذت ،
Saturday, March 19, 2011
Thursday, March 17, 2011
برگشت ..
دو گروه از مردان هيچگاه به زندگي عادي باز نخواهند گشت ؛
آنان که به " جنگ " رفتهاند ،
و آنان که " عاشق " شدهاند ...
...
آخر قصه ی ما را همان اول لو دادند همان جایی که گفتند :
یکی بود یکی نبود ...
منبع : http://dirtyprettythings.blogfa.com/post-579.aspx
منبع : http://dirtyprettythings.blogfa.com/post-579.aspx
Wednesday, March 16, 2011
چــه مـی کـنی ؟!
حالا که فرقی نمي کند ،
کنارت ايستاده باشم يا نه
بگذار همه چيز را از وسط قيچی کنم
کنارت ايستاده باشم يا نه
بگذار همه چيز را از وسط قيچی کنم
تا تو ...
در نيمی باشی
و من ...
در نيمی ديگر
راستی ...
بـا دســتــی کــهو من ...
در نيمی ديگر
راستی ...
روی شــانــه ات
جــا گــذاشــتــه ام ...
چــه مـیکــنــی ؟
Monday, March 14, 2011
هـــیــچ چــیــز ..
افسوس هیچ چیز را نمی خورم ...
حسرت هیچ چیز را ندارم ...
به هیچ چیز فکر نمی کنم ....
حسرت هیچ چیز را ندارم ...
به هیچ چیز فکر نمی کنم ....
و همین " هیچ چیز " ها آزارم می دهند !!
این نوت یه حس عجیبی بم میده ..
روبـاه بـه گـنـدمـزار خـیـره شــد
گـنـدمـزار مـثـل هـمـیــشـه نـبـود
روباه هـم هــمـیـنـطور ...
گـنـدمـزار مـثـل هـمـیــشـه نـبـود
روباه هـم هــمـیـنـطور ...
Sunday, March 13, 2011
Friday, March 11, 2011
من و تو !
من تـــو را دوســت دارم ،
تـــو دیــگری را ،
و دیــگری دیــگری را ،
و ایـنـگـونه اسـت که ما تــنــهــایــیــم ...Thursday, March 10, 2011
تــاوان ...
ای مــتــرســکـــــ !
آنقدر دستهایت را باز نکن ،
کسی تو را در آغوش نمیگیرد ،
این تصمیم توست ، اندکی تأمل کن !
اصلا این فیلم را به عقب برگردان !
آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین ، پلنگی میشود که میدود دردشت های دور ..
آن قدر که عصاها پیاده به جنگل برگردند و پرندگان دوباره بر زمین ..
زمین .... نه !!
زمین .... نه !!
به عقب تر برگرد بگذار خدا دوباره دست هایش را بشوید در آینه بنگرد ،،
6
دست خودمان نیست كه روی حرفمان نمی مانیم ،
Wednesday, March 9, 2011
5
ساعت ۵ صبح است
پدر صبحانه میخورد و من شام ،
به فاصله ی نسل ها می اندیشم ٬
به رنجهایش ..
به رنجهایم ..Tuesday, March 8, 2011
انگیزه یا لذت ؟
شاید برای بعضی ها لذتی که در گذشت هست در انتقام نباشد ،
اما انگیزه ای که در انتقام هست هیچوقت در گذشت نیست ،
من به انگیزه بیشتر از لذت نیاز دارم !!Monday, March 7, 2011
Saturday, March 5, 2011
Friday, March 4, 2011
یه روزایی هس که ...
میدونی بعضی اوقات دلم میخواد جای ویل اسمیت باشم تو فیلم ( من یک افسانه ام ) ؛
تو یه شهر باشم که هیچ آدم زنده ای جز خودم نباشه ؛
تو یه شهر باشم که هیچ آدم زنده ای جز خودم نباشه ؛
یه پاکت سیگار بردارم با یه شیشه ویسکی ... ؛
ویسکی رو هورت بکشم بالا و یه نخ سیگار روشن کنم ، هر چفدر میتونم سنگین تر ازش کام بگیرم ...؛
آهنگی رو که خیلی دوس دارمو بلند بلند بخونم ،، هیچ کس هم نباشه که بم بگه خرت به چند من !! ـ
اونقدر سکوت باشه که وقتی باد میاد صدا زوزش بزنه تو گوشمو یه ترس لذت بخش منو بگیره که کم کم آفتاب داره میره پویان باس سریع بری خونه ؛
یعنی میشه یه روزی دنیا واسم اینجوری شه ؟
همه اینا رو گفتم که بدونی یه وقتایی مثه الان بدجور دلم میگیره ؛
که یه همچین آرزوهایی میکنم ...؛
که یه همچین آرزوهایی میکنم ...؛
Subscribe to:
Posts (Atom)