Thursday, August 28, 2014

برگشتی که تو را ندارد .

همیشه جلو اون میدون پلیس واستاده برای جریمه کردن کسایی که کمربند نبستن !
اینو میدونست ، اما خب دیر وقت بود ، فکر نمیکرد پلیسی اونجا باشه ،
فضای ماشین ش بوی الکل میداد ، اونقدر بود که حتی خودش هم متوجه ش باشه !
آهنگی که داشت گوش میداد رو خیلی ها نمیتونن تنهایی از پس گوش دادنش بر بیان ، 

اما خب اون با بالاترین صدای ممکن داشت گوشش میداد .
سیگارش رو که روشن کرد نزدیکی های میدون بود ، وقتی رسید به میدون دید پلیس داره بش علامت میده که واسته ، جلو تر واستاد ، یه گرمکن تیره پاش بود با یه آستین کوتاه سرمه ای که تو شب مشکی حساب میشد ، 

موهاش بلند مجعد ، ریشش بلند نا میزون ..
سرهنگ بهش گفت شب بخیر ، خوبی ، کمربند نبستی چرا ؟
کارت ماشین و گواهیت رو بده لطفا ،
سیگارش رو که انداخت زمین گفت :
جناب سرهنگ گواهی که نیاوردم ، کارت ماشین هم پیش همون گواهی جا مونده ، راستش باهاش بحثم شد ، بحثمون که میشه به خودمم نمیتونم فکر کنم چه برسه به اینکه بخوام گواهی و این خرت و پرتا رو بردارم ، سر چیز الکی هم بحثم شد ، نمیتونم ناراحتیش رو بببینم ، برزخ روی زمینه جناب سرهنگ ، من تا همینجاش هم اومدم  نمیدونم کی به جام رانندگی کرد ، حالا شما میگی کمربند ؟ یعنی واقعا فکر میکنید وقتی دلش رو اینجوری درد میارم ، فکر کمربند بستن و سلامت خودمم میتونم باشم ؟ یعنی واقعا به من میخوره یه همچین آدمی باشم جناب  ؟
داشتم میومدم گفت نرو ، یه بلایی سرت میاد حالا ، بیا برو تو اتاق قهر باش ، اما منه کله خر نمیتونم ، باید میزدم بیرون !
جناب سرهنگ منو یه جوری جریمه کن که سریع برگردم خونه ، تا همین جاش هم زیادی اومدم !
سرهنگ نگاهی بهش کرد و گفت همین میدون رو دور بزن و برگرد اونجایی که الان باید باشی ، 

کمربند هم بزن که هم خیال من راحت باشه و هم خیال اون !
نشست تو ماشین و همونطور که از آینه به سرهنگ نگاه میکرد ، میدون رو پیچید و برگشت !
کاش بودی
اگر حالا هم بودی ، حال اینی که برای سرهنگ تعریف کردم فقط خیالم نبود
فقط رویایم نبود

آرزویم نبود
و بعد از اینکه آن میدان را دور میزدم واقعا برمیگشتم پیش تو
پیش خود ِ خود ِ تو


نه به اتاق خالی ام و آن تاریکی عذاب آورش

همین .

No comments:

Post a Comment