Tuesday, November 6, 2012

..

سال اول دانشگاه بودم ، شب بود ، داشتم می رفتم خونه
دیر وقت بود ، ماشین هم به زور گیر میومد ، سوار تاکسی شدم ، نشستم جلو
پاییز بود ، هوا هم سرد ...
تو کل مسیر داشتم بیرون رو نگاه میکردم ، بعد یه میدون دویست سیصد متر جلوتر
دیدم یه ماشین ناشیانه پارک شده ، انگار خیلی عجله داشته طرف و درش هم باز بود
خوب که نگاه کردم دیدم صد متر اونور تر راننده ش نشسته رو جدول داره سیگار میکشه
اونم چه سیگاری .. انگار موج انفجار گرفته بودش ، انگاری نه چیزی میدید و نه چیزی میشنید
خودش بود و سیگارش ..
به هر حال سرم رو برگردوندم ، زیر لب گفتم مردک دیوانه ست ..
این وقت شب ، با این شرایط ، اینجا داره سیگار میکشه !!
...
دیشب نیمه های شب ، چند متر اونورتر از ماشین ، رو جدول داشتم سیگار میکشیدم
سرم رو که بالا آوردم دیدم یکی از پشت شیشه یه تاکسی سمند داره نگام میکنه ..
همین

1 comment: