Sunday, November 28, 2010

زمونه !

 عصر بود ، هوا ابری ، سوار تاکسی بودیم. یه مردی بود چهل و چند ساله ، که حوالی میدون می‌خواست پیاده بشه ...؛

از عقب دستشو دراز کرد کرایه رو بده ، راننده پرسید: « یه‌ نفری ؟ »؛

گفت :  « زمونه یه‌نفره‌ام کرد.. نبودم »؛ 

و پیاده شد ...؛

1 comment:

  1. واقعاً زمونه باعث شد یه نفر بشیم

    ReplyDelete