Saturday, January 26, 2013

حال من ،

حال لحظه ای که در یک مجلس ختم ، مرگ خنده ات میگیرد
حال لحظه ای که پشت فرمان به پیچ جاده میرسی و دلت مزمزه میکند که اینبار پیچ را نپیچ
حال لحظه ای که تا خرخره پرازالکلی و چیزی به تو میگوید یک پیک دیگر هم میخواهی
حال لحظه ای که خنده های غیر واقعی ات لو میرود و همه با تعجبی وحشتناک نگاهت میکنند
حال لحظه ای که حتی یلدای لامصب را هم دیگر کسی به تو تبریک نمیگوید
حال لحظه ای که میفهمی گوشی ات را شش روز به شش روز به برق شارژ میکنی
حال لحظه ای که درمیابی همه خواستنی هایت یا مرده اند ، یا رفته اند ...
حال لحظه ای که میدانی تا شش ثانیه ی دیگر چه کاری بکنی و نکنی بغض ات میترکد

حال لحظه ای که متوجه میشوی که حتی اگر نخوهی شروع هم بکنی ، آخرش بازنده ای
هر کدام از این لحظه ها به تنهایی گویای همه ی آن چیزی است که درونت را دارد ویران میکند ، ویرانی که فقط و فقط خود میدانی به چه اندازه بزرگ و وحشتناک است .

No comments:

Post a Comment