Friday, April 6, 2012

سه شنبه ها


دوم دبیرستان بودم ، یه معلم جغرافیا داشتیم ، 
قد کوتاه ، مو و ریش سیبیل جو گندمی
قیافه آرومی داشت ، هیچوقت صداش بالا نمیرفت ، 
پرخاش نمیکرد ، تنبیه نمیکرد ، امتحان سخت نمیگرفت
یادمه کلاسش سه شنبه ها زنگ اول بود ، 
عادت داشت هر موقع میومد تو کلاس به مدت بیست دقیقه هیچ حرفی نمیزد ، 
رو میزش مینشست ، پنجره رو باز میکرد به بیرون نگاه میکرد ،
عمیق نگاه میکرد ، خیلی عمیق ... 
انگار اصن تو اون لحظه ها اینجا نبود !
من همیشه تخت آخر مینشستم ، 
یه روز که طبق معمول معلممون اومد تو کلاس و رفت تو همون حالت ،
این بغل دستی ما که آدم بسیار شری بود ، با یه صدای واضحی گفت :
باز این دیوانه اومد شروع کرد ..
معلم برگشت سمتم نگام کرد ، گفت بیا اینجا .. 
رفتم پیشش تا خواستم بگم آقا من نبودم ، حرفم رو برید گفت میدونم تو چیزی نگفتی اما میخوام یه چیزی بهت بگم ،
تو زندگی جاهایی هست بسیار مرتفع ، جاهایی هست بسیار پست !
در هر دو جا وقتی زود تر از موعد برسی کارت سخت میشه ، 
نه کسی هست و نه کمکی !
نه زیاد بفهم ، نه خودت رو به حماقت بزن !
من دیوانه نیستم پسر و یه روزی اینو میفهمید !
سنی نداشتم اون موقع ولی عجیب منو درگیر کرد ، هر سه شنبه یاد حرفش میوفتم !
وسط ترم از مدرسه مون رفت ..

1 comment:

  1. یه جورایی حرف معلمت مثل شعرهای حسین پناهی میمونه از یه جنسن.... بعضیا ماله اینده هستن زود به این دنیا اومدن.

    ReplyDelete