Friday, March 4, 2011

یه روزایی هس که ...

میدونی بعضی اوقات دلم میخواد جای ویل اسمیت باشم تو فیلم ( من یک افسانه ام ) ؛
تو یه شهر باشم که هیچ آدم زنده ای جز خودم نباشه ؛

یه پاکت سیگار بردارم با یه شیشه ویسکی ... ؛

ویسکی رو هورت بکشم بالا و یه نخ سیگار روشن کنم ، هر چفدر میتونم سنگین تر ازش کام بگیرم ...؛
آهنگی رو که خیلی دوس دارمو بلند بلند بخونم ،، هیچ کس هم نباشه که بم بگه خرت به چند من !! ـ
اونقدر سکوت باشه که وقتی باد میاد صدا زوزش بزنه تو گوشمو یه ترس لذت بخش منو بگیره که کم کم آفتاب داره میره پویان باس سریع بری خونه ؛
یعنی میشه یه روزی دنیا واسم اینجوری شه ؟
همه اینا رو گفتم که بدونی یه وقتایی مثه الان بدجور دلم میگیره ؛
که یه همچین آرزوهایی میکنم ...؛

2 comments: